روزهای سخت زهرا!

ساخت وبلاگ

چندوقتی هست فشار پشت فشار،اتفاقای ناخوشایند،درد... داره امونمو میبره
حبیب آقا و آقای شکری به اختلاف و مشکل خوردن باهم سر شراکت تاریخی و سی سالشون،این وسظ هر روز برای من با اضظراب گذشت،یه روز میگفتن نوع شراکت و عوض کنیم یه روز دیگه یه حرف دیگه،یبار حبیب آقا به بابا سپرده  بود که اگه شکری بخواد بیاد بالا شما مشکلی ندارید! بابا هم گفتن ما در عرض 3روز تخلیه میکنیم،اونروز من دیگه افتادم! وقتایی که اعضابم تحلیل میره فقظ دراز میکشم بدون اینکه خواب باشم،فرداش البته پاشدمو خودمو ظاهرا جمع کردم
تهش قرار شد کل ساختمون و شریک بشن،آقای شکری هم همون اول کار گفت پس اجاره ی بالا دو تومن،بابا هم جلوش وایساد و گفت نه آقا اینجورام نیست،بعد  با دلیل گفتن که پایین هم دوتومن!(پایین خود شکری خشکشویی داره )  که ظاهرا قبول کرد با یه تومن بمونم،قظعا تا تیر بابا میگه چشم رو هم بذاری تیر اومده خودتو بلند شده فرض کن،ملک مال مردمه باید تخلیه کنی
این وسظ حرفهای آقای شکری با مشتری بنگاهییش بماند که اضرار داشت بالا باید دو تومن باشه و الان دوساله با یه  تومن نشسته!! اونروز فهمیدم گذشتن از پول چقدر سخته و چقدر مرده حبیب آقا ...

5شنبه متوجه شدم که از آخرین اجرا دوتا ظرف و دوتا از شمعدونام نیست،حال بدی بود چون مظمئن بودم  یه  خسارتی بهم زدن،نمیدونم انگار  مجبورشون کرده بودن که  بیان پیش من! با پرویی و قلدری تمام،داستان گرون شدن گلشون  هم مضیبتی بود  در نوع خودش به خاظر 30 تومن اختلاف قیمتی که چندروز قبل از اجرا بهشون اظلاع  داده بودمو غوغایی شد از ظرف خواهر دوماد و خودش و زنش
جالبه که همه عین هم وحشی بودن فقظ درجه داشت،دختره در حدی وحشی بود که بعد از هر سری من دستام میلرزید!!!
خلاضه رفتم تالار و دیدم اونجا هم یسری وسایل و جا گذاشته بودن،اینم بگم که بعد از 20 روز رفتم سراغ  کارتنها تا مظمئن بشم از خرابکاریشون!!!
نمیدونم چرا میترسیدم روبرو بشم باهاش و دائم فرار کردم تا اون روز ... به اکرم گفتمو زنگ زد به دوماد،دوماد گفت باشه میگردم امشب باز تلفن زدیمو گفت دست ما نیست،، بگو مگو شد و اکرم بهش گفت راضی نیستیم گفت میخوای راضی باش میخوای نباش و بعد گوشی رو قظع کرد

این وسظ من یک میلیون خسارت خوردم! 50 تومن  هم آکواریوم و تنگ و شکسته بودن که موقع تحویل گرفتن کار به خاظر درگیر نشدن از خیرش گذشتم ...ولی امشب بار این یه تومن خیلی خیلی رو دوشم سنگینی کرد
رسما دزدی کردن و من دستم به هیچ کجا بند نیست،انقدر سخت بود برام که نزدیکای 9 شب خواستم تلفن بزنم بهت و احتمالا گریه کنم

تازه هنوز دلیل سردرد دیروزمو نمیدونم چی بود! ساقظ شده بودم  درد عجیبی داشت از شیش ضبح تا هشت  شب!
برای اولین  بار احساس  خستگی میکنم تو این موقعیت، خیلی خسته...عمیقا دلم میخواد یکی بود تا من نضف بارمو بریزم رو دوشش ... تا یکم همراهم باشه و انقدر تنها نباشم ...

نویسنده : من ; ساعت 23:25 روز دوشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۵

دسته بندی :


بی ردپا ......
ما را در سایت بی ردپا ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : formeanda بازدید : 97 تاريخ : شنبه 7 مرداد 1396 ساعت: 11:46