دومین دیدار ...

ساخت وبلاگ

روزهای قبل از محرم شکر خدا روزهای بهتری بود نسبت به سالهای کرونایی که گذشت بر هممون ، سفارشها بهتر و بیشتر شد و منم تا حدودی تونستم خودمو تو کار بازیابی کنم،دکورهای جدید و گل آرایی جدیدتر

یه روز که اجرا داشتم گل ماهی همه رو دعوت کرده بود باغ مجن، فاطی زنگ زد گفت بیا تو هم ،گفتم کسی نیست سوارش کنم که تنها نیام گفت نه همه اومدن تو هم بیا خودت ، میتونی ... و رفتم، درسته که مسافتش 35 کیلومتر بیشتر نبود ولی من تا حالا تو جاده تنها نبودم و اینکه جاده ی محلی و شلوغ و از یه جایی هم عرضش کم و دو طرفه میشد ، حقیقتا ترسیده بودم و با اینکه تو جاده بودم هنوزم مردد که ادامه بدم یا نه ...!!

یهو بابایی رو صندلی کنارم دیدم ... گفت برو نترس ...... به بعدش ندایی بود انگار که گفت هشتاد تا بیشتر نرو ...

و من رفتم ...

با دل قرص ...

حاج آقا کنارم بود و این مرا بس ...

اولین دیدارمون هم همون خوابی بود که بابایی زنده شده بود و برگشته بود من میخواستم از کارهای مزرعه بپرسم گفتم الان بابا ناراحت میشه پیش خودش فکر میکنه من ترسیدم که دوباره قراره بابا برگرده، نپرسیدم، بابا خواست بیاد داخل یه ماچ گنده از لپش کردم و تموم ... اونقدر اون بوس بهم چسبید که همیشه میرم پیش بابا همون لپ و تو عکس می بوسم

نویسنده : من ; ساعت 10:10 روز سه شنبه ۲۵ مرداد ۱۴۰۱

دسته بندی :


بی ردپا ......
ما را در سایت بی ردپا ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : formeanda بازدید : 76 تاريخ : شنبه 26 شهريور 1401 ساعت: 11:49