1400

ساخت وبلاگ

فکرشم نمیکردم که تا این حد ننوشته باشم و نبوده باشم اینجا! همش تو ذهنم بود که امسال نوشتم! شایدم نوشته بودمو پستش نکردم

آخرین حرفها مربوط به اسفند 99 بود و الان اواخر دی ماه 1400 نفرین شده است ...

حرف داشتم... ولی پرید انگار! احتمالا همینقدر پرت و پلا رو هم پستش کنم

دی ماه 1400 من شدم 37 ساله و بابا وقتی 67 سالشون بود رفتن... 67 سال و سه ماه و دو روز، شاید منم وقتی 37 سال و سه ماهم بشه اتفاقی در انتظارم باشه

روزی که رفتم ثبت احوال کارت ملی بابا رو بگیرم از دفتر خدماتی زنگ زدن که کارت ملیت اومده! برای بابا منقضی شد و برای من ارسال ... حس بدی بود ولی تو ذهنم همش این موضوع میچرخید که بابا داره نشونه ای میفرسته برام! چی بود ولی نمیدونم! شاید مسئولیتی که حالا به بعدش داشتم و دارم ...

و از همه بدترش ... شنبه ی نحصی که از بیمارستان زنگ زده بودن و ... و تولد امسالم که از قضا شنبه بود! نمیدونم تهش قراره به چیزیم برسم یا نه ولی این اتفاقها بی حکمت نیست به نظرم

برای شروع در همین حد بس برام! انگار بیشترشو نمیکشم، تو دفترم و بخوامم نمیتونم زار بزنم پس همینجا پایان میدم به تحلیل های بیشتر

نویسنده : من ; ساعت 18:12 روز سه شنبه ۲۱ دی ۱۴۰۰

دسته بندی :


بی ردپا ......
ما را در سایت بی ردپا ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : formeanda بازدید : 69 تاريخ : دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت: 1:04