بهار ۰۲

ساخت وبلاگ





هر چی که نوشتم پرید!

تهش این بود که حال مادر جون خوب نیست ... و این روزها ممکن برای من و مامان سخت‌تر از بقیه باشه ، چون داره خیلی از روزها و خاطرات تلخ رو برامون تداعی می‌کنه ...

حرفم این بود که هیچکس حواسش به مامان نیست که چقدر این روزها می‌تونه براش سخت و سنگین باشه

مامان رفت تو آشپزخونه و منم تو پذیرایی خونه ی باباعلی اینا نصف شب گریه کردیم، هر دو بی صدا ...

شبهارو قراره اینجا باشیم به خواست مامان، من گاهی میام و‌گاهی نه

فردا هم می‌خوام دوباره مادرجون و ببرن بیمارستان، خودش دوست نداره! منم همینطور ... اونجا قرار نیست اتفاق خاصی بیوفته

خدایا خودت کمک کن ...

نویسنده : من ; ساعت 0:51 روز دوشنبه ۷ فروردین ۱۴۰۲

دسته بندی :


بی ردپا ......
ما را در سایت بی ردپا ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : formeanda بازدید : 41 تاريخ : سه شنبه 8 فروردين 1402 ساعت: 0:16